۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

تا در دست توام مرحمتی کن،فردا که شوم خاک ،چه سود اشک ندامت گلم



گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم «بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود،
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود، شايد گناه تو نبود،
شايد که تقصير منه شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه ***سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه ،به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه،
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره، ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره،
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه، يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه ***دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون، اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون،
بمون براي کوچه‌اي که بي تو لبريزه غمه، ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه ***بمون واسه خونه‌اي که محتاج عطر تن توست بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی