۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

خدایی باش



کودکي با پاهاي برهنه بر روي برفها ايستاده بود و به ويترين فروشگاهي نگاه مي کرد زني در حال عبور او را ديد . او را به داخل فروشگاه برد و برايش لباس و کفش خريد و گفت: مواظب خودت باش

کودک پرسيد: ببخشيد خانم شما خدا هستيد؟

زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط يکي از بنده هاي خدا هستم

کودک گفت:مي دانستم با او نسبت داري

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی