۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

نيايش





اگر بندگانم بدانند كه من چقدر به ياد آنها هستم، از فرط شادي خواهند مرد
گاهي وقتا فكر ميكنم خدا اصلا وقت نداره كه بخواد ياد من باشه
ولي همين كه به خودم ميام ميفهمم نه اشتباهه
ما وقتمون واسه خدا كمه
منم كه با كاراي ديگه سر خودمو شلوغ ميكنم و واسه خدا وقت ندارم
تازه انتظار دارم كه به من توجه هم كنه وهر چي كه ميخوام هم برام رديف كنه
خيلي آدم بايد پر توقع باشه نه؟
كاش آدم به خودش بياد و ببينه داره چيكار ميكنه
ولي من با اينكه خدارو فراموش ميكنم ولي هر وقت فكر ميكنم ميفهمم نه منو خوب يادشه اگه يادش نبود همين يه ذره نوررو از خودش تو دلم نميذاشت بمونه اين معنيش اينه كه منو خوب يادشه
كاش ما هم ميتونستيم هميشه به ياد او باشيم
واقعا عجب صبري خدا دارد

۱۳۸۷ تیر ۱۹, چهارشنبه

خواب ديدم كه با خدا مصاحبه مي كردم...



خدا از من پرسيد: « دوست داري با من مصاحبه كني؟»پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد»خدا لبخندي زد و پاسخ داد:«زمان من ابديت است... چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟»




من سؤال كردم: « چه چيزي درآدمها شما را بيشتر متعجب مي كند؟»




خدا جواب داد....« اينكه از دوران كودكي خود خسته مي شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند»




«اينكه سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي دهند و سپس پول خود را خرج مي كنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند»




«اينكه با نگراني به آينده فكر مي كنند و حال خود را فراموش مي كنند به گونه اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي كنند»




«اينكه به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز نزيسته اند»




دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت....سپس من سؤال كردم:«به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درسهايي در زندگي بياموزند؟»




خدا پاسخ داد:« اينكه ياد بگيرند نمي توانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاري كه مي توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند»




« اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند»




«اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند»




« اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان مي برد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند»




« ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است»




« اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمي دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند»




« اينكه ياد بگيرند دو نفر مي توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند»




« اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند»




باافتادگي خطاب به خدا گفتم:« از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم»و افزودم: « چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟»




خدا لبخندي زد و گفت...«فقط اينكه بدانند من اينجا هستم»« هميشه